چه خبر از هفته کتاب!

بحمد ا... و المنه هفته کتاب امسال نیز بخیر و خوبی در حال گذر است.کتابداران استان و مخصوصا روسای دست اندرکار این روزها شدیدا مشغول تلاش و تکاپو در راستای برگزاری هر چه بهتر مراسم هفته کتاب اند. عضویت رایگان در کتابخانه های عمومی ، صدور پیام استاندار معزز استان جناب آقای سید محمد میر محمدی بمناسبت بيست و يكمين دوره هفته كتاب جمهوري اسلامي ايران ، معرفی برخی ممتازین توسط مسئولین دست اندر کار به تهران بمنظور تجلیل از آنها ، افتتاح نخستين كتابخانه - موزه كشور در شهرستان ابركوه ، عزیمت برخی همکاران به تهران بمنظور شرکت در بیست و یکمین دوره هفته کتاب و ... از اهم برنامه های این هفته است که تا اول آذر ادامه دارد.

 مسئولین و کتابداران برخی کتابخانه ها نیز گله مندند که متاسفانه برای برخی شهروندان استان که سخنان مسئولین درباره عضویت رایگان در کتابخانه های عمومی را شنیده اند  پرداخت مبلغ ۵۰۰ تومان هزینه صدور کارت نیز بسیار سنگین است و مصرند که این مبلغ نیز از آن ها اخذ نگردد،  که جدا نشان از روحیه بسیار و بالا و نزدیک همشهریان شدیدا اقتصادی! دارالعباده به شهروندان غیور استان مجاور دارد. میگن یزدی ها زندگی کن و جمع کنند خدائیش اینجوریش را دیگه ندیده بودیم. یکی بگه خدا پدرت را بیامرزد با ۵۰۰ تومان یه آدامس موزی میتونی بخری که این قدر شما هم ملا نقطه گیر شدی؟! نه واللا با این نوناشون.

نهضت وبلاگ نویسی ، دانشگاهی که هیچ گاه تعطیل نخواهد شد!

چندین روز است نظر دهندگان وبلاگ های کتابداران استان بشدت کاهش یافته بحدی که دوستان و کتابدارانی که با این فعالیت مثبت فرهنگی برخورد و ارتباط داشته اند نیز خود بر این رکود و تنزل بوجود آمده ، بیش از پیش آگاه و مطلعند. آنچه در این یادداشت می آید مختصر دل نوشته ای است درباره این پدیده:
۱) بنده در سهم خودم و از همین سنگر اعلام می کنم که اگر روزی فرا برسد که حتی یک نفر بازدید کننده هم در میان کتابداران استان نداشته باشم قرار نیست قلمم را زمین بگذارم.نگارنده تا زمانی که در جمع کتابداران استان باشم در این سنگر نیز خواهم نوشت.نگارنده ، نوشتن را از سال ۱۳۷۶ شروع کرده ، در نشریات کشوری ، استانی و پایگاه های مختلف نوشته های فراوانی دارم که بشرط حیات روزی نسبت به تدوین و جمع بندی آنها اقدام خواهم کرد. شاید اگر عمری باقی بود و به دوران باز نشستگی نائل آمدم به این مهم جامه عمل خواهم پوشاند.پس دغدغه اینجانب به هیچ وجه کم یا زیادی بازدید کننده نبوده و نخواهد بود.

 

 ۲) به گمان برخی ، نهضت وبلاگ نویسی کتابداران استان می رود تا با این رکود بی سابقه به تدریج چون شعله ای خاموش گردد و بقول شاعر « خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود » .نا گفته پیداست که این تفکر نیز از همین ابتدا محکوم به فناست ، اگر تمام این نهضت نیز چون شمع کور سو زننده ای به یکباره خاموش شود قلمی که در دست نگارنده و برخی دوستان هم اندیش در بین کتابداران استان است تا خون در رگهایمان خواهد بود از نوشتن باز نخواهد ایستاد. انشاء ا...
۳) بنده به دلیل و علت اصلی این رکود در فرایند وبلاگ نویسی و نظر دهی به پست ها واقف نبوده و نیستم ، ولی این را خلاف ادب می دانم که همکاری در مجموعه کتابداران استان از فکر و اندیشه خود مایه بگذارد ، زحمت بکشد و مطلبی را قلمی نماید و بعد مجموعه حدودا ۵۰ الی ۱۵۰ نفری بازدید کنندگان ، از کنار مطلب بسادگی بگذرند و برای دلگرمی نویسنده نظری را مسطور ننمایند.خود بنده در این چند روز اخیر بر خلاف ضرب المثل « خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو » بر اساس این ضرب المثل خودساخته « خواهی نشوی هم رنگ ، رسوای جماعت شو» عمل کرده و در بسیاری از وبلاگ هایی که حتی گاهی گداری نیز به آنها سر نمی زدم ، سر زده نظراتی را مسطور نموده ام بدان امید که بارش قطره ای از ابر نیز جریان لطیف و خردمندانه باران نضهت را متوقف ننماید.
۴) نهضت وبلاگ نویسی کتابداران هر چند با رکود بی سابقه ای مواجه است اما به قطع و یقین معرفت جمعی کتابداران استان این اجازه را نخواهد داد که این نهضت به خط پایان خود نزدیک گردد.کتابداران استان افرادی خرد ورز ، فرهنگ دوست ، زحمت کش ، خوش سلیقه و تلاشگرند و به قطع و یقین این نهضت را از رکود و سستی نجات خواهند داد.

 

۵) همچنان که بارها و بارها گفته ام « نهضت وبلاگ نویسی » اگر در بستر اصلی خویش هدایت شود قطعا بسان « دانشگاهی مجازی » برای کتابداران استان خواهد بود ، تلاش یک مجموعه حدودا ۳۰ تا ۵۰ نفره حتما و یقینا برآیند بسیار خوبی را در بر خواهد داشت که در آینده ثمره و نتیجه آن را همگان به فراست در خواهند یافت. آری خواست جمعی و اقبال عمومی برای به کرسی نشاندن یک هدف قطعا دارای جواب و پاسخ در خور و امیدوار کننده ای در آینده خواهد بود و این نهضت نیز به لحاظ برخورداری از حمایت و پشتیبانی جمعی نتایج و ثمرات ارزشمندی را در پی خواهد داشت که بیش از گذشته در رونق جو فرهنگی استان موثر خواهد بود.
۶) و نکته آخر اینکه اینجانب به نوبه خود دست همه کسانی که این نهضت را بوجود آوردند و روز بروز به اعتلاء و پیشرفت آن کمک نمودند می بوسم و از آنها صمیمانه درخواست دارم با همت خویش از رکود بیشتر این نهضت نوپا جلوگیری نمایند.

و آخر دعوا ان الحمد لله رب العالمین. ایام عزت مستدام. یا حق.

به یاد بزرگواری که اولین بار مرا با کتاب آشنا کرد

از سه سال پیش ، سوم اردیبهشت ماه برای من روز از دست دادن همه ی زندگی ام شد. سوم اردیبهشت سال ۸۹ یعنی سه سال پیش درست در همین روز ، این حقیر همه ی هستی و بود و نبودم را از دست دادم. دقیقا یادم هست ، روز جمعه بود و همایش کتابداران استان در منشاد. آری اولین همایش کتابداران در سال جدید. پس از پایان مراسم و هنگامی که حدود نیم ساعتی از پایان همایش می گذشت به همراه مدیر کل سابق-آقای علایی- و بقیه همکاران از منشاد به طرف یزد راه افتادیم. هنوز جاده کوهستانی منشاد تمام نشده بود ،چندین کیلومتر مانده به مهریز ، فکر می کنم همین دیروز  بود، تلفن همراهم زنگ زد ، یکی از اعضای خانواده ام بودند ، خبری را به من دادند که برایم بسیار ناگوار و غیر قابل تحمل بود. آری خبر ناگوار رحلت بزرگمرد زندگی ام. همو که اولین بار مرا با کتاب آشنا کرد . هم با آخرین کتاب سرنوشت ساز الهی-قرآن کریم و هم با کتاب هایی که در کتابخانه محقر و کوچک خود داشت و من ساعت ها در آن کتابخانه می نشستم و آن ها را مطالعه می کردم. آری آن بزرگوار کسی نبود جز مرحوم پدرم- حجت الاسلام و المسلمین حاج سید کاظم رستگاری طباطبایی(ره).

آن روز همایش کتابداران با همه ی خوشی هایی که داشت برایم زهر شد و اینک من مانده بودم و یک دنیای بدون پشتیبان(البته خداوند پشتیبان و مدد کار همیشه انسانهاست). مجنون و شتابان خود را به خانه پدر رساندم. آشنایان ، دوستان و اقوام همه جمع بودند. مادر ، برادر و خواهرانم همه اشک می ریختند و آن سید بزرگوار روی تخت خویش چه آسوده به خواب رفته بود. خوابی ابدی و ارزشمند. ابدی ، از آن جا که دیگر از بیداریِ ملال آور و کسل کننده دنیا در آن خبری نبود و ارزشمند از  آن جهت که در زوال(=ظهر) روز جمعه و در آستانه ایام فاطمیه به سرای جاویدان پیوسته بود.

در ماه رمضان (شهریور) همان سال نگارنده مطلبی را درباره آن بزرگوار نوشتم که در دو سه سایت و وبلاگ شخصی و خانوادگی و نیز در پایگاه خبری یزد فردا منتشر شد.حسن ختام کلام را به چند سطر از آن مطلب اختصاص می دهم:

« ایشان تا قبل از سال ۸۵ که بدلیل بیماری پارکینسون بالاجبار منبر وعظ و خطابه را ترک کرد چندین سال استاد من بود که در کنار مهارتهای زندگی ، فقه و احکام دین ، تاریخ اسلام و اهل بیت ، قرآن و شیوه های وعظ و خطابه ، حدیث و ... را به من آموخت.

هنوز خاطره دوران کودکی و نوجوانی که ساعتها در اتاق مطالعه کوچکش ...می نشستم و کتابهای داستان راستان ، حماسه حسینی ، خدمات متقابل اسلام و ایران ، گناهان کبیره ، فروغ ابدیت و صدها کتاب و مجله ارزشمند چون مکتب اسلام را مطالعه می کردم از خاطرم محو نشده است .

گویی همین دیروز بود که کتاب منتهی الآمال قدیمی و رنگ و رو رفته اش را که اواخر عمر به دوستی قدیمی بخشید مطالعه می کردم ، همان کتاب ارزشمندی که مخصوصا در ... شبهای عظیم احیاء یکی از منابع فیاض بیان فضایل امام علی (ع) و جریان ضربت خوردن و شهادت آن امام همام (ع) بود که در وعظ و خطابه خویش قبل از قرآن سرگرفتن از آن بهره ها می گرفت.

کتاب دیگری که در کتابخانه اش بود کتاب تاریخ انبیاء ( قصص الانبیاء) سید هاشم رسولی محلاتی بود . کتابی که بارها و بارها مطالعه نموده بود و همراه خودش کم کم پای به سن کهولت گذاشته بود.کتابهای صرف و نحو و فقه و اصول زیادی در کتابخانه اش موجود بود ، از جامع المقدمات و سیوطی و مغنی و الفیه تا لمعه و مکاسب و رسائل و ... همه و همه به کتابخانه محقرش صفای خاصی بخشیده بود».۱

خداوند توفیق خلف صالح بودن برای او را به حقیر و سایر فرزندانش عنایت فرماید. انشاء ا... ۲

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت:

۱) لینک مطلب در پایگاه خبری یزد فردا به آدرس:

http://www.yazdfarda.com/news/1392/01/25389.html

۲) مراسم سومین سالگرد ایشان فردا چهارشنبه ۴/۲/۹۲ و  پس فردا پنج شنبه ۵/۲/۹۲ بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد اولیاء بلوار شهید صدوقی برگزار می گردد.

یادی از یک همکار فقید

سال ۸۳، ۸۴ بود و بنده تازه کارم را به عنوان مسئول کتابخانه طباطبایی در کوچه تالار هنر آغاز کرده بودم. کتابخانه بعضی کارهای لازم داشت که باید بدان رسیدگی می شد.ثبت کتاب های جدید ، تمیز کردن زیرزمین انبوه از وسایل و لوازم غیر ضرور و اسقاطی ، رف خوانی کتابها ، تمیز کردن قفسه ها و کتاب های خاک گرفته و... روزی از روزها شورای سه چهار نفره کتابداران تصمیم گرفتیم برای خدمات دهی بهتر ، مخزن کتابخانه را بچرخانیم ، با همکاران کتابخانه که دو یا سه نفر از کتابداران خانم بودند (و جا دارد همین جا مجددا از زحمات ۸ سال پیش آنها صمیمانه تشکر نموده  و از گرد و خاکی که در آن زمان خوردند عذرخواهی نمایم) به این نتیجه رسیدیم که عملیات تغییر مخزن را به ظهر ، هنگام تغییر شیفت موکول نماییم. چرا که از سویی ساعت یک و نیم ، کتابخانه بسیار خلوت بود و اعضای کمتری داخل سالن بودند و طبعا سر و صدا ، افراد کمتری را اذیت می کرد و از سویی همکار شیفت عصر نیز بیشتر می توانست به ما کمک کند ، تازه آن روز نیروی خدمات کتابخانه نیز از خوش شانسی نوبتش کتابخانه ما بود و می توانسیم افق چند روز آینده را با این برنامه ریزی روشن ببینیم. به نیروی خدمات کتابخانه گفتیم:« شما امروز استثنائا تا ساعت سه و ربع می مانی و در کارها به ما کمک می کنی ، وقتی کار تا اندازه ای پیش رفت شما هم بخانه بروید». به مخزن رفتیم و مشغول کار شدیم ، مدتی گذشت و نیروی خدمات نیز به آبدارخانه رفت ، برای مان چای آورد و ما را به صرف چای در قسمت میز امانت دعوت کرد. همه دست از کار کشیدیم و برای خوردن چای از مخزن بیرون آمدیم. دیدم نیروی خدمات هم آماده رفتن است نگاه به ساعت کردیم دیدیم بله ساعت سه و ربع است و زمان مقرر فرا رسیده است ، بسیار تعجب کردیم ، همه با خود گفتیم: «آری آن قدر مشغول کار بودیم که گردش عقربه های ساعت را فراموش کردیم ، زمان زود گذشت و ما چیزی نفهمیدیم». اما لبخندهای ملیح نیروی خدمات حکایت از چیز دیگری داشت. آری ایشان زحمت عقربه ها را کشیده بودند. عقربه ها به یکباره زمان یک ساعت را در بیست دقیقه دویده و نیروی خدمات را به زمان موعود-ساعت سه و ربع رسانده -بودند.چندی پیش ناباوارانه از یکی از خواهران همکار خبر فوت آن نیروی عزیز را شنیدم. نیروی خدمات کتابخانه ی طباطبایی. بیشتر کتابداران قدیمی او را می شناختند. اصالتا عرب و بچه ی خوزستان و اهواز بود و فوق العاده زحمت کش. آری مرحوم جاسم بچاری را می گویم. همکاری که خبر فوت جاسم را داد گفت: « وی در یک سنگبری جاده مهریز نیز کار می کرده و در اثر سانحه تصادف جان باخته است». وی اضافه کرد قبر جاسم در خلدبرین خیابان ملکوت قطعه سوم است. شبِ عید خیلی تلاش کردم تا  به خلدبرین  رفته ، قبرش را پیدا کرده ،فاتحه ای برایش بخوانم. اما توفیق  دست نداد.شاید همین روزها بروم .اگر زنده ماندم شب یا روز جمعه همین هفته. انشاء ا... . شوخی وی با ساعت هنوز یادش را در یاد من و آن چند خانم همکار و زحمت کش زنده نگاه داشته است. خیلی ها او را می شناختند ، بعضی از کتابداران نیز او را نمی شناسند. خواندن یک فاتحه چه او را بشناسیم و چه نشناسیمش یک هدیه است به روح آن مرحوم. پیروز باشید.

نام نیکو گر بماند ز آدمی    به کز او ماند سرای زرنگار

ضمنا اگر همکاران ، تصویری از وی در اختیار دارند برایم ایمیل نموده تا در این پست از آن استفاده نمایم. یا حق

دو سه جمله با آنان که سودای طهارت و حیات آب در سر دارند

در جمهوري اسلامي ، هرجا كه قرار گرفته ايد، همان جا را مركز دنيا بدانيد و آگاه باشيد كه همه كارها به شما متوجه است. چند ماه قبل از رحلت امام (رضوان الله عليه)، مرتب از من مي پرسيدند كه بعد از اتمام دوره رياست جمهوري، مي خواهيد چه كار كنيد. من خودم به مشاغل فرهنگي زياد علاقه دارم؛ فكر مي كردم كه بعد از اتمام دوره رياست جمهوري، به گوشه اي بروم و كار فرهنگي بكنم. وقتي از من چنين سؤالي كردند، گفتم اگر بعد از پايان دوره رياست جمهوري، امام به من بگويند كه بروم رئيس عقيدتي، سياسي گروهان ژاندارمري زابل بشوم-حتي اگر به جاي گروهان، پاسگاه بود- من دست زن و بچه ام را مي گيرم و مي روم! والله اين را راست مي گفتم و از ته دل بيان مي كردم؛ يعني براي من زابل مركز دنيا مي شد و من در آنجا مشغول كار عقيدتي، سياسي مي شدم! به نظر من، بايستي با اين روحيه كار و تلاش كرد و زحمت كشيد؛ دراين صورت خداي متعال به كارمان بركت خواهد داد.۱

                                                          مقام عظمای ولایت و رهبری حضرت آیت ا...العظمی خامنه ای (مد ظله العالی)

مطالب از سر درد برخی همکاران که از تغییر محل کار شکوه و شکایت داشتند را خواندم و همچنان مطالبشان را در وبگاه و وبلاگشان پیگیرم. البته نکاتی را من باب تجربه و به عنوان یک برادر کوچکتر عرض می کنم:

یکم: همکاران محترم خداوند بشر را نیافریده تا چون کودکان به اسباب بازی های موقتی دل ببندند ، آنها که در این دار فنا به ماده دل می بندند کودکانی را مانند که به خاک بازی مشغول اند ، آری همکار گرامی بقول خواجه شیراز :

تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر                ندانمت که در این دامگه چه افتادست

  یا : 

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود                     آدم آورد در این دیر خراب آبادم

پس به چیزی دل ببندید که هیچ کس نتواند آن را از شما بگیرد.برای همه ی بشریت علی الخصوص این بنده گنهکار نیز دعا کنید تا توفیق داشتن این اخلاق رفیق راهش گردد.انشاء ا...

دوم : ضرب المثلی قدیمی که مادرها و مادربزرگ ها نقل می کردند این بود « گندم بومی عاقبت رای خودش را می آورد».

هر انسان شخصیتی دارد ، روحی دارد و ایمانی که هیچ کس نمی تواند آن را از او بگیرد بنا به تعبیر فلاسفه جوهر ثابت است و عرض متغیر ، شخصیت انسان و روح بزرگ او جوهری است که شغل و پست نمی تواند آن را بالا ببرد یا پایین بیاورد.قدر روح و شخصیت خود را بدانید و با شِکوه و شکایت آن را تاریک و مکدر ننمائید.

سوم : یکی از علماء می فرمودند: « وارد اداره ای شدم دیدم مسئولی بصورت نصفه روی صندلی مسئولیت نشسته ، پرسیدم چرا این گونه نشسته اید جواب داد : برای اینکه هر وقت گفتند بلند شو راحت بلند شوم ». قدیمی ها نیز می گفتند کارمند زن دولت است و طبعا تابع او. مثل ما کارکنان نیز همین است. یادم است سال ۸۲ آقای مفیدی معاون فرهنگی ارشاد به من که چند سالی بود در ارشاد شاغل بودم فرمودند: «سید! کارمند ۳۰ سال باید خدمت کند ، هر روز هم یک جایی است ». دقیقا همین طور است ، از آن زمان تاکنون ۱۰ سال می گذرد ، در این ده سال حقیر و همه ی کتابدارانی که در این مدت به نهاد جذب شدند دائم در گردش شغلی بوده و هستند و همه نیز دورانی که شما می گذرانید را به سر کرده و می کنند . همه کتابداران در کتابخانه ها و مشاغل مختلف کارکرده اند تا اینکه امروز به اینجا که هستند رسیده اند. در مسیر کار اداری و اجرایی ، پستی و بلندی زیاد است. طوری کار کنیم که لحظه های مان را ماندگار کنیم و در حسرت کارهایی که می توانستیم در مدت داشتن شغل و پستی خاص انجام دهیم و ندادیم نمانیم.

« زندگی صحنۀ یکتای هنرمندی ماست، هرکسی نغمۀ خود خواند و از صحنه رود، صحنه پیوسته بجاست، خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد »

چهارم : مدیر کل محترم در وبلاگشان مثل درستی را بیان نمودند ، آب هم با همه ی لطافتش که مظهر حیات۲و مصداق صریح پاکی و طهارت۳ است اگر یکجا بماند عاقبت مرداب می شود ، لازمه پیشرفت و تکامل گردش و تحرک است.کتابخانه های دیگر نیز هر آن چه شما در کتابخانه مجتمع بدنبالش بوده و هستید دارند و تنها وجود شما را برای تغییر و تحول کم دارند ، وجود خویش را از آنها دریغ نکنید.

واپسین کلام آن که تغییر ، بعضی اوقات ، مبداء عدل و داد است.بگذارید همکاران دیگری که در کتابخانه های با درجه پایین تر کار کرده اند در کتابخانه جدید و با درجه بالاتر نیز چند صباحی شاغل گردند و بر تجربیات خویش در محیط جدید تر بیفزایند که « و هو اقرب للتقوی ».۴

پاینده باشید. ایام عزت مستدام.

-----------------------------------------------------------------------------

پی نوشت:

۱-برگرفته از بیانات مقام معظم رهبری در ديدار با مسئولان سازمان تبليغات اسلامي ۵ اسفند ۱۳۷۰

۲- وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ ، ( انبیاء/۳۰) : و هر چيز زنده‏اى را از آب پديد آورديم

۳- وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا ، (فرقان/۴۸) : و از آسمان آبى پاك فرود آورديم.

۴- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ، (مائده/۸) : اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد براى خدا به داد برخيزيد [و] به عدالت‏شهادت دهيد و البته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است و از خدا پروا داريد كه خدا به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است.