چشم های ور قلمبیده!!
امروز هم
سفره ای لحظاتی را میهمان حجره ما بود. همین که روی صندلی نشست ناگهان مثل برق
گرفته ها ، مو بر تنش سیخ شده و خود را بروی میز عسلی مقابل صندلی پرتاب کرد. قطعه
روزنامه ای را از روی میز برداشت و با چشم های ورقلمبیده (vargholombidah) به ستونی از روزنامه
خیره شد. وضعیت ناهنجار هم سفره ای و فیزیک بدنی خاص ایشان توجه بنده را بخود جلب
کرد . وقتی گوشهایم را نزدیکتر آوردم آواهای مبهمی از ایشان بگوش می رسید: « کتاب
، وبلاگ ، این دیگر چیست؟!!!» ، آری ستون چپ روزنامه ایران زمین ( ضمیمه روزنامه
ایران) را به من نشان داد و شروع به خواندن تکه هایی از آن کرد.کلمات و جملات
برایم آشنا بود. گویی دارد متنی را از من می خواند ، در ذهنم به همسفره ای آفرین
می گفتم که چگونه با آی کیوی بالایی!! که دارد نوشته های مرا از حفظ می خواند ،
اول باور نکردم که متنی از بنده در روزنامه چاپ شده باشد ( البته از سال 76 تاکنون مقالات متعددی از اینجانب در روزنامه ها ،
سایت ها و مطبوعات استانی و بعضا کشوری منتشر شده است) ، همینطور که هم سفره ای
متن را می خواند احساس کردم براستی این نوشته من است که می خواند ، هنوز این فکر
در سرم بود که هم سفره ای از جای خود
برخاست و روزنامه را جلویم گرفت. اول فکر کرد من زیرآبی رفته ام و خودم به بچه
های روزنامه ایران سفارش چاپ کار را دادم ولی کم کم که حالش سر جای خود آمد و
ورقلمبیدگی چشمهایش فرو نشست ، هر دو باور کردیم که آری هر چند عزیزان دست اندرکارِ نشریه «قفسه باز »
اداره ، راه دست و پای ما نمی دهند ، مطالب ما را تماما می سانسورند و
تنها سفیدی هایش را می چاپند(همان چاپ می کنند خودمان) اما هستند بعضی رفقا که در اوج
گمنامی ،شناسای گوهرند و گوهر می شناسند و ما را می تبلیغند( خودمونیم کی میره این همه راه رو...). ضمنا برای چشمهای آقای هم سفره ای هم دعا کنید......
تصویر را
بنگاهید تا متوجه شوید مطلب آن قدر ها هم مهم نبود که آقای هم سفره ای این قدر ور
بقلمبند....نه واللّا با این نوناشون.
ضمنا این مطلب با همکاری آقای هم سفره ای بنگاشته آمد.
این هم تصویر صفحه چهارم روزنامه ایران زمین ، ضمیمه روزنامه ایران ، شماره ۳۱ مورخ ۲۸/۳/۹۲
