شما خانواده شهداء چشم و چراغ این ملتید
                                                                                                 امام خمینی(ره)

سه شنبه گذشته ۱۷ اردی بهشت بود که خبر درگذشت سیده علویه –والده شهیدِ بزرگوار هدایت سلطانی- را شنیدم. برایم باورکردنی نبود که پنج شنبه هفته قبل ایشان حیات را بدرود بگویند و من سه شنبه ، آن هم آخرِ وقت خبر را شنیده باشم. فوری در همان دقایق آخرِ مانده به پایان وقت اداری به چند نفر از دوستان تلفنی مطلب را گفتم و قرار شد چند نفری با هم شب را در مراسم سالگرد شهید و بزرگداشت مادر شهید در مراسم آنها شرکت کنیم.خواهران و برادران ، یکی دو نفر کار داشتند ، برخی قرارِ مهمانی داشتند یا مراسم ختم عزیزانی دیگر. به هر حال ساعت هشت و نیم شب با روح ا... بطرف شاهدیه براه افتادیم. ساعت ده دقیقه مانده بود به نه شب که آقا محسن (رفیعی  خودمان)را نزدیکی های خانه اش در شاهدیه سوار کردیم و عازم گرد فرامرز شدیم.کوچه ها و خیابان های شاهدیه و گرد فرامرز را رد کردیم و به کوچه منزل حاج حسن رسیدیم. همان جا که روضه بود. حاجی و فرزندانش از یکشنبه تا پنج شنبه برای سالگرد شهید و نیز درگذشت همسر و مادر بزرگوارشان روضه می خواندند. بازماندگان دم در ایستاده بودند و حاج حسن نیز بر روی صندلی نشسته بود و به میهمانان خیر مقدم می گفت.با رفقا وارد مجلس شدیم. روحانی قبلی از منبر پائین آمد و نوبت به حاج امرا...-مداح معرف شاهدیه – رسید. حاج امر ا... سخن را با ارباب آغاز کرد ، آری سخن هر نوکری باید از ارباب آغاز شود –  حضرت سید الشهداء(ع). در آغازِ نوای گرم حاجی ، مدتی بلندگو از نفس افتاد و حاج امرا... چه خوب اشاره کرد : « ما کاری به بلندگو نداریم ، زوار را هم که کربلا می بریم بلندگو را اخیرا قدغن کرده اند!! ، با همین صدای معمولی می خوانیم»  و ندای احسنت و آفرین از گوشه و کنار مجلس برخاست. لحظه ای نگاهم به دیوار روبرو که مداح جلوی آن نشسته بود و روضه می خواند افتاد ، تمثال امام و رهبری چه زیبا بر روی دیوار می درخشید ، گوشه تر اما ، تمثال عزیزی دیگر بود ، درست روبروی چشم ، تصویر فرشته ای بر دیوار نصب شده بود ، آری شهید هدایت سلطانی با این عبارت : میلاد ۱۳۴۸ ، میعاد:۱۳۶۶. مداح کم کم به پایان روضه نزدیک می شد اما فکر شهید و والده علویه شان و همکار گرامی – سر کار خانم سلطانی -که فرشته مهربانی زندگیش درست در ایام متعلق به روز مادر ، جلوی چشمانش پرپر شده بود ، یک لحظه خیالم را راحت نمی گذاشت ، ولی آخرین دم روضه خوان عجب آرامشی به دلم بخشید:

لطف حسین ما را تنها نمی گذارد ......... گر خلق وا گذارد، او وا نمی گذارد
او کشتی نجات و کشتی شکسته ماییم ......... مولا به کام غرقاب ما را نمی گذارد
هل من معین او را باید جواب دادن ......... شیعه امام خود را تنها نمی گذارد
زهرا به دوستانش قول بهشت داده است ......... بر روی گفته خویش او پا نمی گذارد
ما و فسرده حالی مولا نمی پسندد ......... مسکین و دست خالی مولا نمی گذارد
و مراسم ، مراسم مادری بود از فرزندان زهرا و مادر شهید.حاجیه بی بی سادات حسینی.خدایش رحمت کناد. 
جدی میگم ۱: کلام امام بزرگوار فراموشمان نشود.
جدی میگم ۲: ای کاش چنین مراسماتی را عزیزان زودتر به همکاران اطلاع رسانی می کردند.
جدی میگم ۳:مراسم ختم پدر بزرگوار خانم قاسم خانی هم یادتان نرود. هنوز که کسی خبرمان نداده!
جدی میگم ۴: مرگ درِ خانه ما را نیز خواهد زد  ، ممکن است امروز نه اما.....
جدی میگم ۵:نثار روح همه شهداء ، امام شهداء ، علماء ، پدران و مادران ، اموات و گذشتگان رحم ا... من قرأ الفاتحة مع الصلوات.